در این مقاله، به بررسی آثار مؤلفانی میپردازیم که چالشهای روششناختی بنیادینی در برابر رهیافت ونزبرو در بررسی سنت تفسیر اسلامی و فرضیات وی در فصل چهارم کتابش، یعنی مطالعات قرآنی، درافکندهاند. پافشاری ونزبرو بر اینکه برای اثبات دعاوی تاریخی باید شواهد متنشناختی اقامه کرد و نیز این اعتقاد وی که متونی که شواهد تاریخی ارائه میدهند، خود ترکیبی فراهم آمده از اعتقادات و بیانات چندین نسل از مؤلفاناند، همواره با اعتراض عمومی مواجه بوده است. در نوشتار حاضر، برای روشن ساختن موضوع بحث، برخی جوانب و انتقادات مطرح شده در مقالهای از عیسی بُلاّطه (Issa Boullata) و کتابی از کیس ورستیخ (C.H.M. Versteegh) را بررسی خواهم کرد.
متون تفسیری نخستین، روشهای تفسیر، مطالعات قرآنی، نظریههای جان وَنْزبرو، ابنعباس.
نظریههایی که جان وَنزبرو درباره خاستگاه قرآن در کتاب مطالعات قرآنی مطرح کرده است،(1) تمام اندیشههای دیگر او را در این کتاب تحتالشعاع خود قرار داده است. ظاهرا برخی که میدانند کتاب حاوی دیدگاههایی متضاد با نظریههای مقبول و متداول است، کل کتاب را بیاهمیت دانسته، آن را صرفا شاهدی بر گمراهی شرقشناسی به حساب میآورند. شاید به همین دلیل، تأملات عمیق ونزبرو راجع به شکلگیری سنّت تفسیر در میان مسلمانان، که در فصل چهارم کتاب مطالعات قرآنی وی آمده است، چنانکه باید و شاید، توجه محقّقان را به خود جلب نکرده است.
با این همه، از همین آغاز این نکته را باید روشن کنیم که تجزیه و تحلیل متون تفسیری از سوی ونزبرو، امری جدا و بیارتباط با نظریه کلی او درباره قرآن نیست. در واقع بخشی از ادلّه و شواهد او بر این نظریه که قرآن در جایگاه متنی موثّق در جامعه اسلامی، تدریجا تدوین یافته است، برگرفته از قدیمترین متون تفسیری است. به نظر ونزبرو، ادله و شواهد روشن این متون بر تعیین نهایی «متنی رسمی» و تکاملی همه جانبه در نظریات راجع به وثاقت این متن آسمانی (مانند اینکه استناد به قرآن در مسائل فقهی، پس از پذیرش کلّیت این متن بر اثر تفاسیر فقهی رواج یافته است)، همه و همه بر این نکته اساسی دلالت دارند.
حتی اگر از اهداف اولیه ونزبرو در تحلیل این متون تفسیری چشم بپوشیم، اهمیت کار او درباره این متون بهجای خود باقی است. در مقاله حاضر اساسا به بررسی اهمیت این کار ونزبرو در مطالعات قرآنی، و نیز برخی چالشهای به وجود آمده پس از انتشار کتاب وی پرداخته شده است. نگاهی به دو کتاب و مقاله جدید که واکنشی به اثر ونزبرو به شمار میآیند، کار ما را آسان خواهد کرد.
شایسته است در آغاز بر یک نکته تأکید کنیم. تجزیه و تحلیل ونزبرو از بسیاری از متون تفسیری در فصل چهارم کتابِ مطالعات قرآنی (1977) نخستین نگاه محققانه به این متون بوده است. بسیاری از تفاسیر در آن زمان مخطوط بودند و فهرستنگاران در ثبت و شناسایی برخی از آنها به خطا رفته بودند. پس از انتشار کتاب، همه این تفاسیر (تا آنجا که من میدانم، بجز یکی دو اثرِ) مهم و قدیمی تحقیق و منتشر شدهاند. نمیتوان به طور کلّی ادعا کرد که انتشار این آثار همگی به دلیل تأثیر مستقیم کار سترگ ونزبرو بوده است، اما این نکته درباره برخی از این تفاسیر صادق است. بنیانی بودن کار ونزبرو را از آنجا میتوان دریافت که کسانی چون یوزف فانْ اِس در کتاب کلام و جامعه در قرون دوم و سوم هجری (Ess, 1990-1992) بارها بدان ارجاع و استناد کردهاند.(1)
بجز این، پژوهشهای دیگری نیز بر پایه روش و کار ونزبرو انجام گرفته است که در برخی از آنها با بهکارگیری چارچوب تحلیلی ونزبرو، کوشیدهاند ماهیت بعضی از همان تفاسیر را روشن کنند و در برخی دیگر مبانی وی را در تحلیل منابع دیگر به کار بستهاند. فیالمثل من خود مطالعات گستردهای در باب متون مختلف منسوب به ابنعباس (ادامه مقاله را ببینید) انجام دادهام1981: 15-25; 1983: 332-333) (2)(Rippin,؛ متنی راجع به نَسخ قرآن از زُهری تصحیح و تحلیل کردهام (Rippin, 1984: 22-43) که ونزبرو بدان اشاره کرده، اما نتوانسته است آن را بررسی کند. بعدها کوشیدم در بازنگری همهجانبه تفسیری که ونزبرو به کلبی نسبت میدهد، برخی از روشهای تحلیل وی را به کار بندم (Rippin, 1994: 38-83).(1) همچنین یکی از دوازده ابزار تفسیری در نظر ونزبرو، یعنی پدیده اسباب نزول را بررسی مجدد کرده، کاربرد آن در تفسیر به معنای عام را سنجیدهام (Rippin, 1985: 1-15). نورمَن کالْدِر در مقالهای بسیار مهم با عنوان «تفسیر از طبری تا ابن کثیر» (Calder, 1993: 101-140)تحلیلهای ونزبرو را در دوره تکوین تفاسیر ــ قرون سوم تا ششم هجری ــ به کار گرفته و روش و ابزارهای برخی از تفاسیر خاص در این دوره را بررسی کرده است. نمونه آخر، کریستوفر باک است که در تحلیل تفسیر بهاءالله، یعنی کتاب ایقان از روش ونزبرو در تفکیک ابزارهای مختلف تفسیری استفاده کرده است. (Buck, 1995)
با این همه، این فصل از کتاب ونزبرو، چالشهایی نیز ایجاد کرده است. من در اینجا به نوشتههایی که پارهای تصحیحات در اصل منابع یا برداشت مؤلف را یادآوری کردهاند اشاره نمیکنم، بلکه تنها آثاری را معرفی میکنم که در برابر مفروضات و رهیافت ونزبرو، چالشهای بنیادی و روششناختی درافکندهاند. البته آثار چندان زیادی در دست نیست که در آنها مستقیما به تمام یا بخشی از فصل چهارم کتاب مطالعات قرآنی پرداخته شده باشد و در همان اندک نوشتههای موجود نیز غالبا ایرادهایی روششناختی مطرح شده است که میان کار ونزبرو و دیگر آثار مشابه در این حوزه مشترک است. همه بحثها و ایرادات حول دو محور بوده است: نخست این دیدگاه ونزبرو که برای مدّعیات تاریخی باید به دنبال شواهد و دلایل متن شناختی بود، نه اسنادی؛ و مهمتر از آن، این رأی او که اینگونه متون ترکیبی از اعتقادات و بیانات تدوینیافته در نسلهای مختلفاند. از اینرو، در مباحث تاریخی، بر آن دسته از دعاوی تاریخی که صرفا همراه با اِسناد ارائه میشوند، نمیتوان اعتماد کرد. بجز اینها، چند مسئله روششناختی دیگر نیز مطرح که در ادامه بدانها اشاره شده است.
شاید بهترین مثال در این موضوع، در اطراف شخصیت ابنعباس مطرح شده باشد. شهرت و اهمیت این عموزاده پیامبر که او را مهمترین منبعِ روایات تفسیری مبدّل ساخته است، دستکم از زمان گُلدتسیهر(1) و کتابِ روشهای تفسیر در اسلام (Goldziher 1952) او در کانون توجه تفسیرپژوهان قرار داشته است. ونزبرو چند متن منسوب به ابنعباس را بررسی کرده است که همگی ویژگی فقهاللغوی دارند. بنا به گفته وی، چهره ابنعباس دستکم این نقش را در تاریخ تکوین و تکامل تفسیر ایفا کرده که زبان قرآن را با زبان «اعراب» یکسان و همسو ساخته است (زبانی که گاه از آنِ اعراب بدوی میخوانندش؛ گاه متعلق به شهرنشینان میدانند و گاه آن را به طور کلی مجازی مینامند). تعیین مردمی که زبانشان از چنین قوام و استحکامی برخوردار بوده، عمدتا در متون تفسیری به صورت موضعی ایدئولوژیک رواج یافته است.
استدلال به شواهد شعری در تفسیر قرآن و همسویی قرآن با زبان اَعراب بدوی مبتنی بر برخی عناصر مقدماتی است؛ از جمله اینکه تثبیت قرآن در جایگاه متنی موثّق و با حجّیت، پیش از آن بوده است. این شیوه تفسیری نمیتواند با ابنعباس (متوفای 687 میلادی / 68 هجری) همزمان باشد، بلکه میبایست قرنها پس از او رواج یافته باشد. انتساب این امر به ابنعباس به منظور بهرهگیری از مرجعیت و اعتبار گذشتگان و وابستگان نَسَبی پیامبر صورت گرفته است؛ چه ابنعباس نامی است که همواره و همه جا با علم تفسیر گره خورده است.
عیسی بُلاّطه در مقالهای(1) (Boullata, 1991: 27-40) راجع به یکی از متون منسوب به ابنعباس، [یعنی «مسائل ابنارزق»] ، این فرض بنیادیِ ونزبرو را زیر سؤال میبرد. بُلاّطه با بررسی چند نسخه خطی از مسائل ابنارزق که احتمالاً از قرن یازدهم میلادی / چهارم و پنجم هجریاند، (Neuwrith, 1993: 233-250) ادعا میکند اخبار و روایاتی که ابنعباس را با مسائل زبانی و فقه اللغوی قرآن پیوند میزنند، بسیار کهناند؛ اما روشن است که این مسائل به مرور زمان بسط و تفصیل فراوان یافتهاند (و تعداد استشهادات لغوی بسته به پیدایش مباحث لغوی و زبانی جدید زیادتر شده است). با این همه، بُلاّطه این نکته مهم و سرنوشتساز را مطرح میکند که: «به نظر ونزبرو، استناد و ارجاع واژگان غریب یا نادر قرآنی به مجموعه عظیم شعر عرب جاهلی، خود یک نوع روش تفسیری خاص است که بسیار متأخر از زمان ابنعباس پدید آمده است» (Boullata, 1991: 38). اما با وجود بسیط بودن سنت تفسیری ابنعباس، بُلاّطه میگوید: «اگر تنها یک نفر را بتوان یافت که جرأت انجام دادن این کار را داشته (و یا چنین عملی قابل انتساب به او) باشد، او کسی جز ابنعباس، صحابی و پسرعموی پیامبر اکرم(ص) نیست، زیرا از میان نخستین مفسّران تنها او قرابت فامیلی با پیامبر(ص) داشته و از نفوذ و جایگاهی معتبر برخوردار بوده است.» )ibid( اینگونه روایات تفسیری ابنعباس، از طریق «سنت شفاهی» به نسلهای بعدی مفسّران انتقال یافته است. به نظر بُلاّطه، صرف اینکه در هیچ یک از این متون تفسیری کهن، استشهاد به شهر عرب در تفسیر قرآن یافت نمیشود (که ونزبرو بر این نکته تأکید میکند). دلیل بر آن نیست که این روش تفسیری در آن دورهها وجود نداشته است. «نمیتوان به دقت تعیین کرد که کدام یک از این استشهادات موثّق و کدام یک جعلیاند، اما شواهد همه حکایت از آن دارند که شاید حجم کمتری از اینگونه استشهادات وجود داشته که احتمالاً چندین نسل آن را به صورت شفاهی انتقال دادهاند و سرانجام با تفاصیل و افزودههایی به صورت مکتوب در آمدهاند )ibid, 40).
«شاید» و «احتمالاً» دو فرض اساسی در روششناسی بُلاّطه و همه تحقیقات تاریخیای است که با قیاس و تشبیه سروکار دارند و بر چنین احتمالاتی تکیه میکنند. بُلاّطه معنا و لوازم کلی ادله ونزبرو را ناچیز میانگارد. بحث بر سر این نیست که در اصل، حجم محدودی از اینگونه روایات موثّقاند یا نه؛ چه حتی اگر فرض کنیم که موضوع سخن این باشد، وقتی نتوان روایت موثّق را از غیر موثّق تشخیص داد، بجز یک ادعای بیاهمیت چیزی بهدست نیاوردهایم. بُلاّطه سرانجام این رأی را اظهار میکند که «یگانه روش طبیعی» اعراب آن زمان در تفسیر متون همین شیوه بوده است. وی میگوید: «عربها تمایل دارند که در تأیید نظر خود ضربالمثل یا اشعاری را نقل کنند. این ویژگی عادت قدیمی اعراب است که ابنعباس هم لابد همینگونه بوده است».(ibid, 38) اما در نظر ونزبرو، در پیدایش روشها و ابزارهای تفسیری، هیچ امری «طبیعی» نیست. هر روش یا ابزار تفسیری نشانه نوعی نیاز مذهبی در زمان خود بوده است و در پس خود تاریخچهای دارد.
شواهد چشمگیر به نفع نظریه ونزبرو و نظرگاه اصلی او در این زمینه را کلود ژیلیو با بررسی همه جانبه تفسیر طبری (د. 923 م / 311 ه ق) نشان داده است. (Gilliot, 1990) یقینا این نکته بسیار مهم است که طبری هم در قرن دهم میلادی / سوم هجری هنوز در پی اثبات جایگاه و ارزش زبان عربی و پیوند آن با قرآن است و این تفسیر عظیم او برای اثبات همین نکته پیریزی شده است. پیوند دادنِ قرآنِ قدسی و الهی با زبان که پدیدهای دنیوی و غیرمقدس است، در فرهنگ عربی آن روزگار امر مقبول و چندان آسانی نبوده است. این مسئله معرکه آرا و، در میان عالمان آن زمان، سخت مورد بحث بوده است.
مقاله سابقالذکرِ عیسی بُلاّطه از این جهت اهمیت فراوان داشت که با دست گذاشتن بر نقطهای حساس، به ایضاح اصلیترین آرا و ادله ونزبرو کمک میکرد. اما اگر از این مقاله بگذریم، به کتاب جدیدالانتشار دیگری بر میخوریم که به نزاع گستردهتری با نظریات ونزبرو درباره تکوین و تکامل دانش تفسیر میپردازد. در این کتاب، پارهای از مباحث به گونه جزئی و به اختصار مطرح میشوند، اما مباحثی هم در آن هست که کانون نظریات و فرضیات ونزبرو را نشانه گرفتهاند.
من اخیرا (در سال 1996) مقاله مفصلی (Rippin, 1995: 310-323) درباره کتابِ دستور زبان عربی و تفسیر قرآن در نخستین سدههای اسلامی، تألیفِ کرنیلوس ورستیخ (Versteegh, 1993) منتشر کردهام؛(1) از این رو، در اینجا قصد ندارم بحث خود را درباره محاسن و اشکالات این کتاب تکرار کنم. اهمیت اساسی کتاب در این است که ورستیخ به سراغ برخی از همان متون تفسیری رفته است که ونزبرو قبلاً بررسی کرده بود؛ اما بنا به اهداف خاصی که ورستیخ در کتاب داشته، وی این فرض را ضروری دانسته است که این متون تفسیری تماما (یا دستکم تا حد زیادی) آرا و اندیشههای نویسندگانِ انتسابی خود را بیان میکنند. با آنکه ونزبرو شواهد روشنی بر اضافات بعدی و تنظیم و تدوین مجدد این متون یافته است که نشانه تطور ابزارها و روشهای تفسیری در طول زماناند، ورستیخ بر آن است که این ابزارها و روشهای تفسیری از ابتدا وجود داشتهاند، زیرا وی نیز همچون بُلاّطه اعتقاد دارد که نخستین مفسران «به طور کاملاً طبیعی» تمامی ابزارها و مواد تفسیری را به کار گرفتهاند؛ تنها فرق او با بُلاّطه در این است که تفسیرپژوهیِ وی، نه در باب مباحث لغوی در تفسیر، بلکه عمدتا درباره مباحث نحوی است. مسئله اصلی ورستیخ در این کتاب این است که تفاسیر معاصر یا پیش از الکتابِ سیبویه (د. 793 م / 178 ه ق)، یکی از منابع اصطلاحشناسی نحوِ عربیاند. وی برای آنکه نشان دهد اعتماد او بر این متون تفسیری امری صحیح است، میباید هم صحت انتساب این آثار و هم وثاقت تاریخی متون آنها را اثبات کند. افزون بر این، مجبور است به دستکاریهای متأخر، بازنگاریهای مجدد این متون و سایر مسائل اینچنینی اهمیت ندهد، که این امور همگی مؤید دیدگاه ونزبرو هستند.
موضع ورستیخ تنگنای تاریخنگاری مربوط به صدر اسلام را به خوبی تصویر میکند. وی اعتقاد راسخ دارد که «اصلیترین دلمشغولی مؤمنان پس از وفات پیامبر اکرم [ص]، متن قرآن بوده است. این امر تمامی کوششهای آنان را به جدی گرفتن مسئله زبان سوق داده است و از همینروست که ما میتوانیم شکل اولیه مطالعات زبانی (یا زبانپژوهی) مسلمانان را در نخستین تفاسیر قرآن سراغ بگیریم. تصویری که این دیدگاه از ظهور اسلام ارائه میکند با دیدگاه ونزبرو و دیگران اختلاف بنیادی دارد که معتقدند قرنها طول کشیده است تا «اسلام» آنگونه که امروز در دست ماست به وجود آید و این موجود بالغ، خود محور و کاملاً متشخص یکباره سر از بیابان بیرون نیاورده است. از منظر ونزبرو، این تصور که پیامبر اکرم(ص) جامعه اسلامی را براساس یک کتاب آسمانی اداره میکرده و بلافاصله پس از وفات ایشان همه تلاشها به فهم و تفسیر این کتاب معطوف شده و جامعه اسلامی براساس این کتاب تأسیس و تکوین یافته است، نه با مجموعه اسناد و مدارک در دست ما سازگار است و نه با الگویی که براساس آن، پیدایش نظامهای پیچیده اجتماعی را، چه محصول ادیان باشند و چه معلول ایدئولوژیها، میفهمیم.
یکی از عوامل مهم که زمینهساز بروز این تفاوت مهم در فهم و روش محققان در حوزه تفسیر و تفسیرپژوهی شده، برداشت امروزی ما از موضوع و ماهیت «تفسیر» است (در اینجا مُرادم تفسیر مسلمانان از کتاب آسمانیشان است). در نظر ورستیخ، تفسیر در جستجوی امکان استفاده از قرآن برای انجام دادن اعمال دینی و تنظیم امور اجتماعی است (Versteegh 1993: 41). این تصور، که در تفسیرپژوهیِ سنتی دیدگاه متداول و رسمی به شمار میآید، تفسیر را فرایندی تقریبا جدا و بیارتباط با حوادث جامعه میانگارد که درست همزمان با آغاز اسلام به وجود آمده و موتور محرک آن، علاوه بر تدیّن و تقوای عالمان، نوعی بیطرفی و عدم تعصبِ مفسران (تا حدی که در جوامع ماقبل مدرن امکان داشته) بوده است. آن چنان که از بیان ابنتیمیّه در مقدمة فی اصول التفسیر برمیآید، قدما نیز چنین نگرشی نسبت به مقوله تفسیر داشتهاند. این رهیافت در نوشته ابن تیمیّه به خوبی تصویر و بیان شده است (وی فیالمثل آرای تفسیری صحابه و تابعین را از نظر وثاقت چنان ردهبندی میکند که هرچه از زمان پیامبر دور میشویم، اعتبار اقوال و روایات تفسیری کاهش مییابد). اما ونزبرو از منظری که میتوان آن را «پُستمدرن» نامید، تفسیر را فرایندی مرتبط با جامعه و، بالاتر از آن، واکنشی نسبت به جامعه مفسّر میبیند. در اینجا دیگر نمیتوان مفسران را چنان تصویر کرد که گویی دستهای از عالمان در گوشهای محصور برای خود نشستهاند و با کمک منابعی که در اختیار دارند، به دقتِ تمام در متن قرآن نظر میکنند تا معنای آیه را دریابند و سپس نتیجه تأملات آنان برای بهرهبرداری علمی عموم انتشار مییابد. به عکس، تصویری که نگرش ونزبرو ارائه میدهد، به مراتب درهم و پیچیدهتر است. فشارهای زمانه و نیازهای جامعه محرک اصلی بوده و نتایج دلخواه از کوششهای تفسیری عالمان را جهت میداده است. بر این اساس، جامعه پیرامون مفسر زمینه یا سیاقی را فراهم میآورده است که راهبرد تفسیری وی نتایج خاص خود را بدهد. مهمتر آنکه، در تفسیرپژوهی، تمام تفسیر از اهمیت برخوردار است.
در نگاه ورستیخ، دو نوع تفسیر داریم: یکی آنکه محتوای مهم و جدی متن را بهدست میدهد و دیگر آنکه «شرح ساده» متن است. اما در سوی دیگر، ونزبرو معتقد است که تمامی این ابزارها و شیوههای تفسیری مهم و درخور توجهاند و هر یک از آنها در تکوین و پیدایش یک متن رسمی نقش اساسی داشتهاند. هیچگاه نمیتوان اثری را تحلیل صرفی و نحوی کرد مگر آنکه پیشتر اثبات کرده باشیم که آن متن یکپارچه است؛ به همینسان، تا وقتی صرف و نحو به ابزاری موجه و مجاز در تحلیل متون تبدیل نشده باشد، نمیتوان به تحلیل صرفی و نحوی دست زد.
حتی در حوزهای که ظاهرا امروزه «تفسیرپژوهی» خوانده میشود، کتاب ونزبرو مفاهیم و مسائلی جدی درباب چارچوب کلی این رشته مطرح کرده است. مسئله ونزبرو فراتر از افشاندن بذر شکاکیت نسبت به اصالت متون است. هدف اصلی بحث این است که از تکوین و تکامل نهضتها در تاریخ بشری درک بهتری پیدا کنیم. این امر را میشود سرشت تفسیری وجود آدمی که از مجرای زبان میگذرد نیز دانست. با آنکه این دیدگاه اکنون در مطالعات فرهنگی به طور کلی، حضوری پرهیمنه دارد، دانشمندان زیادی در حوزه مطالعات اسلامی آن را پی نگرفتهاند.
Boullata, lssa J. (1991). Poetry citation as interpretive illustration in Qur''aÎn exegesis: MasaÎ''il NaÎfi` Ibn al-Azraq. In Wael B. Hallaq and Donald P. Little (eds.). lslamic Studies Presented to Charles J. Adams, 27-40. Leiden: E.J. Brill.
Buck, Christopher (1995). Symbol and Secret: Qur''an Commentary in Bahá ''úlláh''s Kitab-i Iqan. Los Angeles: Kalimat Press.
Calder, Norman (1993). Tafsïr from TabarãÎ to Ibn Kathïr: Problems in the description of a genre, illustrated with reference to the story of Abraham. In G.R. Hawting and Abdul-Kader A. Shareef (eds.), Approaches to the Qur''aÎn, 101-140. London: Routledge.
Ess, Josef van (1990-1992). Theologie und Gesellschaft im 2. und 3. Jahrhundert Hidschra. Volumes 1 and 2. Berlin: Walter de Gruyter.
Gilliot, Claude (1985). Portrait "mythique" d''Ibn `AbbaÎs. Arabica 33: 127-184.
- (1990). Exégèse, langue et théologie en Islam. L''exégèse coranique de Tabari (m. 311-923). Paris: Vrin.
Goldziher, Ignaz (1920). Die Richtungen der islarnischen Koranauslegung. Leiden: E.J. Brill.
Neuwirth, Angelika (1993). Die MasaÎ''il NaÎfi` b. al-Azraq-Elemente des "Portrait mythique d''Ibn `AbbaÎs" oder ein Stück realer Literatur? Rückschüsse aus einer unbeachteten Handschrift. Zeitschrift für Arabische Linguistik 25: 233-250.
Rippin, Andrew (1981). Ibn `AbbaÎs''s al-LughaÎt fãÎl-Qur''aÎn. Bulletin of the School of Oriental and African Studies 44: 15-25.
ــــــــ (1984) » Al-Zuhri, Naskh al-Qur''aÎn and the problem of early tafsãÎr texts. «Bulletin of the school of Oriental and African Studies 47 pp. 22-43.
ــــــــ (1994) »TafsãÎr Ibn Abbas and criteria for dating early tafsãÎr texts« Jerusalem Studies in Arabic and Islam 18. pp. 38-83.
ــــــــ (1985) »The exetegical genre asbaËb al-nuzuËl: a bibliographical and terminological survey. «Bulletin of the School of Oriental and African Studies, 48. pp. 1-15.
ــــــــ (1988) »The Function of asbâb al-nuzuÎl in Qur''anic exegesis« Bulletin of the School of Oriental and African Studies, 51. pp. 1-20.
ــــــــ (1995) »studying early tafsãÎr texts.« Der Islam 72ii pp. 310-323.
Versteegh, Cornelius H. M. (1993) Arabic Grammar and Qur''aÎnic Exegesis in Early Islam. Leiden: Brill (Studies in Semitic languages and linguistics 19).
Wansbrough, John Edward (1997), Qur''anic studies: Sources and methodes of scriptural interpretation. Oxford: Oxford University Press, (London Oriental Series, 31.) ××Vix 256 pp.
* [ این مقاله ترجمهای است از:
Andrew Rippin, Quranic studies, part IV: Some metodological notes. Method & Theory in the Study of Religion 9i (1997) pp. 39-46.
اَندرو ریپین، مؤلف این مقاله (متولد انگلستان، 1950)، اکنون شهروند کانادا و استاد مطالعات اسلامی در دانشگاه ویکتوریاست. ـ م.]
1. [پیشتر درباره این کتاب، دو معرفی در زبان فارسی انتشار یافته است: الف) ویلیام گراهام، «ملاحظاتی بر کتاب مطالعات قرآنی»، ترجمه مرتضی کریمینیا، آینه پژوهش، س یازدهم، ش 5، شماره پیاپی 65، آذر ـ دی 1379، ص 46-53. ب) اندرو ریپین، «تحلیل ادبیِ قرآن، تفسیر و سیره: نگاهی به روششناسی جان ونْزْبرو»، ترجمه مرتضی کریمینیا، پژوهشهای قرآنی، س ششم، شماره پیاپی 23-24، پاییز و زمستان 1379، ص 217-190. ـ م] .
1. فیالمثل نگاه کنید به تحلیلهای فان اِس درباره سفیان ثوری (در ج 1، 228-227) و مقاتل بن سلیمان (ج 2، 528-516).
2. [ این دو مقاله و دیگر مقالههای آندرو ریپین که در پاورقیهای دیگر به آنها اشاره میشود، بعدها در کتاب زیر نیز به چاپ رسیدهاند:
The Qur''an: Formative Interpretation, ed. by Andrew Rippin. Aldershot (UK): Ashgate, 1999.]
1. [ چکیدهای فارسی از این مقاله در مأخذ زیر آمده است: «تفسیر ابنعباس و نقدی بر زمانبندی متون نخستین تفسیری»، بولتن مرجع (6): گزیده مقالات و متون درباره مطالعات قرآنی در غرب، به کوشش مرتضی کریمینیا، چاپ اول، تهران، انتشارات بینالمللی الهدی، 1380، ص 165-167. ـ م. ]
1. مقایسه مطالب وی در این کتاب با تحلیلهای کلود ژیلیو در مقاله زیر سودمند است:
Claude Gilliot, Portrait "Mythique" d''Ibn ''Abbas. Arabica 32 (1985) pp. 127-184.
[پیشتر درباره این کتاب، دو معرفی در زبان فارسی انتشار یافته است: الف) ویلیام گراهام، «ملاحظاتی بر کتاب مطالعات قرآنی»، ترجمه مرتضی کریمینیا، آینه پژوهش، سال یازدهم، ش 5، شماره پیاپی 65، آذر ـ دی 1379، ص 46-53. ب) اَندرو ریپین، «تحلیل ادبیِ قرآن، تفسیر و سیره: نگاهی به روششناسی جان وَنْزْبرو»، ترجمه مرتضی کریمینیا، پژوهشهای قرآنی، س ششم، شماره پیاپی 23-24، پاییز و زمستان 1379، ص 217-190. ـ م]
1. [«مسائل نافع بن ارزق: شواهد شعری به مثابه توضیحاتی روشنکننده در تفسیر قرآن» این مقاله اخیرا در کتاب زیر نیز انتشار یافته است:
The Qur''an: Farmative Interpretation, ed. by Andrew Rippin, Aldershot (UK): Ashgate, 1999, pp. 123-136.]
1.[معرفی فارسی کوتاهی از این کتاب با مشخصات کتاب شناختی زیر منتشر شده است: مرتضی کریمینیا، «دستور زبان عربی و تفسیر قرآن در نخستین سدههای اسلامی: نگاهی به کتاب کرنیلوس ورستیگ»، گلستان قرآن، سال چهارم، ش 107، 15 بهمن 1380، ص 37-36؛ نیز در گلستان قرآن، سال پنجم، ش 120، یکم مرداد 1381، ص 35-33. ــ م. ]